- رخ رو
به حرکت در آمدن
معنی رخ رو - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که چهرۀ گلگون دارد، مقابل زردرو، کنایه از شاد، خوشحال، خوشدل، پیروز، کنایه از شرمنده و شرمسار
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بازش رای فرخ روز گشتی / زمانه فرخ و فیروز گشتی (نظامی۲ - ۲۰۳)
(رَ رَ)
لغت نامه دهخدا
رخنه رخنه. (یادداشت مؤلف). چاک چاک. ظاهراً مبدل و مخفف لخت لخت است:
ای کرده دلم غم تو رخ رخ
تا چند کنم ز عشق پازخ.
عماد شهریاری.
تو شاد بادی و آزاد بادی از غم دهر
عدوت مانده ز بار عنا و غم رخ رخ.
سوزنی
ای کرده دلم غم تو رخ رخ
تا چند کنم ز عشق پازخ.
عماد شهریاری.
تو شاد بادی و آزاد بادی از غم دهر
عدوت مانده ز بار عنا و غم رخ رخ.
سوزنی
پیوسته در حرکت بودن
اسهالی، شکم روی
اسهال
راه رو، کسی که سریع راه برود و زود خسته نشود
از اصوات، صدای چوب، صدای حرکت اشیای چوبی
گذرگاه خر، مسیر عبور الاغ
